از عذاب با تو
بودن
در سکوت خود خرابم
نه صبورم
نه عاشق
من تجسم عذابم
این روزها
دلم یک میز می خواهد
و یک فنجان قهوه
و یک هم درد
که بفهمد من را
که گذر زمان را به یغما ببرد
که در حضورش قهوه ام سرد شود
با هر نفس بغضی را فرو می دهم این
روزها گلو دردی گرفته ام
که یادگاری تو ست....
و پنچره ای که
رو به قاب خنده هایت
باز نشود............
هیچ فرقی با دیوار ندارد........