تو را به خواب هم
نمی دید خدا......
این طور که من ساخته ام....
اما
ای کاش دستم قلم می شد ای کاش...
تو را به خواب هم
نمی دید خدا......
این طور که من ساخته ام....
اما
ای کاش دستم قلم می شد ای کاش...
آنقدر دوستت دارم که
یادم نمی آید از کجا شروع شد
داستان ما نه شروع دارد و نه پایان.....
تو یکهو پایت را همان جا
گذاشتی که باید می گذاشتی
دیگر هم ازمن نپرس تا کی دوستم داری...
مگر میشود جلوی
راه اقیانوس ها را بست؟
مگر میشود جلوی خورشید
چیزی قرار داد که دیگر نتابد
برای دوست داشتن های من
هیچ پایانی وجود ندارد
اگر تو نباشی و حتی اگر تو نخواهی
این نویسنده داستان خودش را
مینویسد!!!!
غرور ندارم اگه بگم هنوز میخوامت
هنوز دوستت دارم اما....
جوری رفتار میکنی که باید بروم
کجا بروم من.....وقتی همه دنیایم تویی
چطوری فراموشت کنم تورو خدا
بمنم بی تفاوتی یاد بده
چطوری بی خیالت شم
جز عشق تو فکری در من نیست.....
مگر خودش مرا انتخاب نکرد
پس چرا حالا ندیدم میگیرد؟
مگر نگفت زندگیش بودم
پس چشد؟
میدانست قلبم زخمیست
گفت آمده مرهم باشد
چشد آخر؟
زخمم را تازه تر کردی
لعنتی چرا وابسته ام کرده ای
تو که رفتنی بودی چرا آمده ای وعده ماندن دادی!
چرااااا
چطوری فراموشت کنم
لعنتی حتی نمی توانم نفرینت کنم......
دور شدم از تو تا
دلتنگی را بفهمی...
اما
فهمیدم فراموشی را
یاد گرفته ای
گاهی نبابد صبر
کرد باید رها کرد و رفت
تا بدانند که اگر ماندی
رفتن را بلد بوده ای.....
خستگی و حوصله نداشتم که به
معنای دوست نداشتن نیست
آدم ها حق دارند گاهی
کلافه باشند و دلشان تنهایی بخواهد..
مگر مادرها وقتی از شیطنت و لجبازی
بچه هایشان خسته می شوند و
میگویند دیگر دوستت ندارم!
چییزی از دوست داشتنشان کم میشود؟
من هم دوستت دارم حتی وقتی یادم میرود
در طول روز با پیام های عاشقانه
حالت را خوب کنم یا گاهی
که چایت را داغ میخوری فراموش
میکنم چشم غره بروم و مجبورت کنم برای سرد شدنش
صبر کنی!
کاش حال بدم را درک کنی
خستگی و بی حوصلگی را پای
بی علاقگی نگذاریم...
حتی وقتی حال حوصله ات ابریست
دوستت دارم....