نخل عشق

دختری از دیار نخل و آفتاب

نخل عشق

دختری از دیار نخل و آفتاب

نخل عشق نام رمانیست متفاوت خواندن ان توصیه میشود

آخرین مطالب

اشک ها مهمتر از لبخندن

چون فقط برای کسانی که

واقعا خاطرشونو میخواین

سرازیر میشن...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۲۴
دختر آفتاب

درد دارد حال خرابت را ببینند

وبرای خفه کردنت بگویند خوبی؟!

کاش این آدمها کمی لطف کنندو

حال کسی را نپرسند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۲۲
دختر آفتاب

پارت اول


دختری بودم با موهای مشکی پوستی روشن وقدی متوسط داشتم.در یک  خانواده ی نسبتا پرجمعیت بدنیا آمده بودم. به برگه ی که در دست داشتم خیره شدم تع دلم خوشحالم بودم بلخره به آرزویم رسیدم. به یاد روزی افتادم که نتایج اولیه کنکور اعلام شده بود سر از پا نمیشناختم. با شور و هیجان خاصی وارد خانه شدم عزیز به پشتی تکیه داده بود ومشغول کشیدن قلیان بود.آقا جان هم کمی آنطرف تر دراز کشیده بود.وسط سالن ایستادم برگه را دور سرم می چرخاندم و بالا پایین مپریدم و باصدای که پر از خنده بود گفتم:

آقاجون قبول شدم...دانشگاه قبول شدم.

ایستادم برگه را جلوی آقاجان گرفتم و ادامه دادم:

مجاز شدم...وای عزیز باورمنمیشه قراره برم دانشگاه

چی؟دانشگاه قبول شدی؟

در حالیکه خنده از لب هایم محو نمیشد جواب دادم:

آره اقاجون ایناش نگا کن.

برگه را به او دادم و باخنده نگاهش میکردم.لحن اقاجون تعغیر کرد و با خشم گفت:

قبول شدی مه شدی چرا اینهمه داد و فریاد راه انداختی.

خب خوشحالی داره اقاجون .

تو هیج جا نمیری قرارشد فقط امتحان بدی و بس.

حالا قبول شدم اقاجون میخوام برم.

آقاجون با عصبانیت گفت:

غلط کردی، دانشگاه بی دانشگاه این فکر و از سرت بیرون کن.

شوکه شدم خنده از لبهایم محوشد.با عجز گفتم:

آقاجون تو رو خدا...قبول شدم.

آقاجان با همان عصبانیتش جواب دادک

به جهنم که قبول شدی محاله اجازه بدم.

این را گفت و به اتاق دیگری رفت.انگار آب یخ برسرم ریخته شد بر زمین نشستم به عزیز نگاه کردم بدون هیچ حرفی قلیانش را میکشید.کشان کشان خود را به او رساندم.دستم را بر روی پایش گذاشتم و با التماس گفتم:

الهی دورت بگردم عزیز جون دستم به دامنت تو و خدا یکاری کن آقاجونم از خر شیطون بیاد پایین همه از خداشونه دانشگاه قبول بشن آنوقت اقاجان نمیزاره من برم.

دست عزیز را گرفتم و ادامه دادم:

تو رو قران عزیز با اقاجونم حرف بزن

ادامه دارد.........


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۳۰
دختر آفتاب

تو را به خواب هم

نمی دید خدا......

این طور که من ساخته ام....

اما

ای کاش دستم قلم می شد ای کاش...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۲۳
دختر آفتاب

آنقدر دوستت دارم که

یادم نمی آید از کجا شروع شد

داستان ما نه شروع دارد و نه پایان.....

تو یکهو پایت را همان جا

گذاشتی که باید می گذاشتی

دیگر هم ازمن نپرس تا کی دوستم داری...

مگر میشود جلوی

راه اقیانوس ها را بست؟

مگر میشود جلوی خورشید

چیزی قرار داد که دیگر نتابد

برای دوست داشتن های من

هیچ پایانی وجود ندارد

اگر تو نباشی و حتی اگر تو نخواهی

این نویسنده داستان خودش را

مینویسد!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۱۹
دختر آفتاب

غرور ندارم اگه بگم هنوز میخوامت

هنوز دوستت دارم اما....

جوری رفتار میکنی که باید بروم

کجا بروم من.....وقتی همه دنیایم تویی

چطوری فراموشت کنم تورو خدا

بمنم بی تفاوتی یاد بده

چطوری بی خیالت شم

جز عشق تو فکری در من نیست.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۱۱
دختر آفتاب

مگر خودش مرا انتخاب نکرد

پس چرا حالا ندیدم میگیرد؟

مگر نگفت زندگیش بودم

پس چشد؟

میدانست قلبم زخمیست

گفت آمده مرهم باشد

چشد آخر؟

زخمم را تازه تر کردی

لعنتی چرا وابسته ام کرده ای

تو که رفتنی بودی چرا آمده ای وعده ماندن دادی!

چرااااا

چطوری فراموشت کنم

لعنتی حتی نمی توانم نفرینت کنم......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۰۸
دختر آفتاب

آرام باش

هیچ اعتراض نکن

اگر قلبش با تو بود

سکوتت را می شنید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۰۴
دختر آفتاب

دور شدم از تو تا

دلتنگی را بفهمی...

اما

فهمیدم فراموشی را

یاد گرفته ای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۳۶
دختر آفتاب

وخدا رحم

کند.....

این همه دل تنگی

را.................

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۳۴
دختر آفتاب